لحظه ها. اتفاق ها.

همه لحظه ها و اتفاق های این زندگی مشترک از جلوی چشم هاش میگذره. الان 72 ساعته که مدام داره تصویر میبینه؛ خنده های مهناز، اشک هاش، سفرهاشون، دعواهاشون. و جمله های آرمان که مدام تکرار میشن : اتفاق ها و لحظه هان که مهمن"

احمد تصمیم گرفته به این فلسفه آرمان فکر کنه. درواقع بیشتر از فکر، چون به نظرش منطقی میاد، میخواد عملیش کنه.

داره اتفاق ها رو مرور میکنه. لحظه ها رو هم. و این مسئله با خودش ترس میاره. ترس از این که لحظه ها اونقدر جالب نبوده باشن یا اتفاق ها اونقدر مهم. این که همه ی این زندگی چند ساله فقط یک پیله بوده باشه که دور خودشون تنیدن و توش مخفی شدن. این که فرار کرده باشن از حقیقت و تازه الان حرف های آرمان تلنگری بوده باشه واشه تردن حباب دروغین زندگیش.

مگه این که دلت بلرزه واسه داشتن یه نفر چقدر واقعیه یا چقدر میشه عشق دونستش؟

امیدوارم کسی نخونتش!

مگه چقدر میشه عشق دونستش؟ 44

ها ,اتفاق ,لحظه ,های ,آرمان ,چقدر ,این که ,اتفاق ها ,لحظه ها ,ها اونقدر ,بوده باشه

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکتر جواد عاملی نـوشـتـه هـایـی از جـنس مـن فروشگاه اینترنی جفیکا پاتوق من هیئت متوسلین به امام رضا(ع)کرمان متخصص ارتودنسی امیرحسین قاسمی تلگرام شرط بندی فضای اجتماعی